به تو سلام می دهم،اما چگونه با تو حرف بزنم،درحالی که به گفته هایت پشت کرده ام.
چگونه دراقیانوس عشقت غوطه خوردم در حالی که در قلب کویرم؟
چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزلبه مادیات جان میسپارم؟
حال قلبم در کلام نمی گنجد و در وصف نمی آید و سخن از بیان درونم عاجز است.
دلم شه پر عشق درآورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت.
دل رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند و می آزارد، خدایا یاری ام کن. معشوقا!
عطشان عطشه عشقت بر درخت وجودم غوغا می کند، سیرابش کن.
خدایا جاودان آتشبان آتش عشقت در وجو دم باش، ضجه عاجزانه ام را بشنو و روحم را، که از فرط خستگی از انتظار دیدارت، سر به دیوار تن می کوبد، عروج، مژده ده.